و هر درخت دار

 

 

 

گفتم هنوز هم
در جنگل بزرگ
نشمرده ایم برگ درختان سبز را
غافل که برگها
هر یک نشانه ای ز شهیذی ست در جهان
و هر درخت دار
هر دار
در کمین انسان پایدار

نیمکت کهنه باغ

 

 

 

نیمکت کهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است
خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهایی را که
هرگز نخوانده بود

حق با تو بود

 

 

 

حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
در دو ظاقچه رو به رویم شش دسته

خوشه زرد گندم چیده ام
با آن گیس های سیاه و روز پریش

به من بگویید

 

 

 

به من بگویید
فرزانه گان رنگ بوم و قلم
چگونه
خورشیدی را تصویر می کنید
که ترسیمش
سراسر خاک را خاکستر نمی کند ؟